زمانی که مجنون با خدا گرم صحبت بود، پدرش که در فاصلهی کمی از او ایستاده بود، به سخنانش گوش میداد. از این همه عشق و علاقهیی که پسرش نسبت به لیلی داشت، تعجب می کرد. فهمید که دل دیوانهی مجنونی دیگر اسیر لیلی شده است و به هیچ عنوان نمیتوان این علاقه را از بین برد. کاروان بعد از گذشت چند روز، به سرزمین خود برگشت. بزرگان و پیران قبیله عامران که بی صبرانه منتظر بازگشت کاروان بودند، به نزد سید عامری آمدند و از حال مجنون پرسیدند. سید عامری تمام ماجرا را برای آنان گفت و از این که نتوانسته بود سلامتی پسرش را به دست آورد، بسیار اندوهگین و ناراحت بود.
منیره کردلو مسئول مرکز مشاوره صبا تمام سعی خود را برای برخورداری شما از مشاوران و روانشناسان مجرب نموده و آماده عقد قرارداد با مدارس دوایر دولتی و غیر دولتی می باشد.
:: موضوعات مرتبط:
معرفی کتاب ,
,
:: برچسبها:
معرفی کتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0