مجنون چو شنید پند خویشان
از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را
کاین مرده چه میکند کفن را
بعد از آن به بیابان ها پناه برد و شب و روز را با یاد لیلی و خاطرات شیرینی که با او داشت، پشت سر میگذاشت. گاهی هم مدتها مینشست و های های میگریست. از خداوند می خواست که به او عنایتی کرده و او را به معشوقش برساند. آوارگی از یک سو و بی قراری از سوی دیگر، دست به دست هم داده بودند تا مجنون دیوانهتر از قبل شد و به طور کلی دست از مردم قبیلهی خود کشید و محل سکونتش برای همیشه در کوه و بیابان شد.
مدتها گذشت. پدر مجنون چشم به راه بود تا شاید فرزندش به خانه برگردد و مثل گذشته در کنار فرزند به خوبی و شادی روزگار بگذارند، اما انتظار بی فایده بود، کم کم پدر نگران شد و تصمیم گرفت که به کوه و بیابان برود و به طریقی که شده فرزند را بیابد و او را به خانهی خدا ببرد. شاید از این طریق بتواند او را به حالت اول خویش برگرداند و لطف خداوندی شامل حال او شود:
گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
حاجتگه جملهی جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
بعد از چند روز پرس و جو، سرانجام سید عامری، مجنون را یافت و سر و رویش را غرق بوسه کرد. بعد از نصیحت های فراوان، از او خواست که در سفر حج با او همراه شود. با اصرار پدر، مجنون راضی به این سفر شد. روز حرکت فرا رسید. شترها آماده شدند و کاروانی بزرگ از قبیلهی عامریان به قصد زیارت خانهی خدا حرکت کرد. هنگامی که سید عامری از راه دور خانهی خدا را دید، دست پسرش را گرفت و به او گفت: "پسرم! اینجا، جای بازی و اتلاف وقت نیست، در اینجا انسان میبایست هر آرزویی که دارد، برای خدا بگوید و از او طلب کمک کند. وقتی به خانهی خدا رسیدیم، دست بر حلقهی در کعبه بزن و با گریه و زاری از خدا بخواه که به تو توجهی کند و درد و غصهات را از بین ببرد. از او بخواه که از این بلای عشق که گریبانگیرت شده، رهایی ات بخشد و روانت را از این زخم عمیق پاک کند."
منیره کردلو مسئول مرکز مشاوره صبا تمام سعی خود را برای برخورداری شما از مشاوران و روانشناسان مجرب نموده و آماده عقد قرارداد با مدارس دوایر دولتی و غیر دولتی می باشد.
:: موضوعات مرتبط:
معرفی کتاب ,
,
:: برچسبها:
معرفی کتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0